وبلاگicon
azərbaycan səsı|ندای آذربایجان

وبسايت خبري تحليلي نداي آذربايجان

آخرين مطالب
شاعران آذربایجانی- میرزا شفیع واضح گنجوی

میرزا شفیع واضح گنجوی روشنفکر، شاعر، ادیب، و نسخه‌نویس بزرگ آذربایجانی و نامدارترین سراینده‌ی آذربایجانی زبان در اروپا می‌باشد.

  میرزا شفیع.انسانی آزاده، ترقی‌خواه، و ستیزنده با تحجر و رسواکننده‌ی زاهدانِ ریایی و مفتیانِ پوچ‌پندار و منتقد عالمان بی عمل و از پیشگامان روشنفکری درکشور است و از شاعران دو زبانه است که هم به فارسی و هم به ترکی آذربایجانی می‌سرود.

از شاگردان نامدار واضح می‌توان میرزا فتحعلی آخوندزاده و بودنشتدت را نام‌برد. او را دانای گنجه نامیده‌اند.

شعر می‌سرود و واضح تخلص می‌کرد. با ترجمه‌ی سروده‌هایش توسط بودنشتدت به اروپا و جهان معرفی شد و نامدار گشت.

هاینریش بروگشن می‌نویسد: "اشعار او به ترجمه‌ی بودنشتدت ولوله‌ای در غرب به پا کرده و سبک تازه‌ای از هنر شعر به وجود آورده "

واضح به سال ۱۷۹۴ م/۱۱۷۲ ش در گنجه به دنیا آمد. پدرش کربلایی صادق معمار دربار جوادخان یا جواد قاجار - آخرین فرمانروای  گنجه- و پدربزرگش محمد شفیع از سرشناسان گنجه بود.

حاجی عبدالله آموزگار او بود و انگیزه‌ی آموختن را در او پروراند. در دوران مدرسه پدرش را از دست داد و حاجی‌عبدالله سرپرستی‌اش را پذیرفت.

ملا عبدالله میرزایی آزاداندیش بود که آدولف برژه  خاورشناس هم‌روزگارش می‌نویسد:"از لحاظ هوش و فکر مرد برگزیده‌ای بود و خوی و منش عالی داشت." 

او در مدرسه‌ی متوسطه‌ی گنجه زبان عربی، و علوم شرعی را آموزش می‌داد و میرزا نیز به نیکی می‌آموخت. آدولف برژه می‌نویسد: "طلبه‌های گنجه وقتی به انقلاب فکر میرزاشفیع پی‌می‌برند، از تدریس و تعلیم او امتناع می‌ورزند"

زیرا ملایان او را ملحد و کفرگو و سست‌دین دانسته و آزارش می‌دادند و او نیز علیه آنان چکامه‌های طنز می‌سرود.

یکی از این بدگویان ملایی است از بغداد که خود را دانای بغداد می‌نامیده است و همیشه به‌دنبال سرزنش و نکوهش دانای گنجه بوده است.

از این رو میرزا نتوانست آموزش خور را به پایان برساند و زبان عربی را نیز بایسته نیاموخت. پس از این خود به خواندن و یادگیری پرداخت و خواندن آثار سرایندگان و اندیشمندان شرقی را آغاز نمود.

بوندشتدت بخش چهارم کتاب خویش را به دلداگی میرزا از زبان خودش می‌پردازد.

او دلباخته‌ی زلیخا دختر ابراهیم خان، خان گنجه می‌شود و شش ماه روز و شب بدون آنکه بداند به دیدارش از دور می‌رفته و آوازهایی در وصف عشق او می‌خوانده است. اما از اینکه دارا نبوده و خان او را نمی‌پذیرفته، ترس داشته است. همچنین بنا بر این بوده که او را به احمد خان، خانِ آواریا بدهند.

نه مقدورم که رویش را ببینم * نه از باغ وصالش گل بچینم

نه کس محرم درین اسرار بوده‌است * نه کس در غمخوری غمخوار بوده‌است

روزی فاطمه ،ندیمه‌ی زلیخا، به پیش میرزا می‌رود و از دلباختگی بانویش به میرزا می‌گوید و قراری می‌گذارند که میرزا فردای آن روز از راه دور آوازی بخواند و اگر بانو زلیخا او را پذیرفت، برایش گل بیندازد و اگر نه، خار به پایش افکند.

چنین می‌شود و میرزا عاشقانه‌ترین سروده‌ی خود را می‌خواند و غنچه‌ای از گل رز پاداش می‌گیرد.خان گنجه از نبرد با روس‌ها باز می‌گردد، پس به پاس پیروزی جشن می‌گیرند و به پیشنهاد زلیخا مسابقه آوازخوانی راه می‌اندازند.

میرزا آن مبارزه را می‌برد و نه از خوشی جایزه‌ی سیمین برنده را می‌گیرد و نه از سرمستی بادافره بازندگان می‌دهد: برنده می‌توانسته سازهای بازندگان را بشکند و خُرد نماید.

شبانه به همدستی فاطمه و دوست ارمنی خود –آکیم- آماده شده و میرزا، زلیخا، فاطمه ی عاشقِ آکیم، و خودِ آکیم از گنجه می‌گریزند و تا به شروان بروند و سرانجام پس از سه روز سربازان خان دختران را پیدا کرده و به کاخ بازمی‌گردانند و تنها دلشکستگی برای میرزا می‌ماند و سروده‌های سوزناک و شورانگیز، به‌گونه‌ای که بیشتر سروده‌های او یا برای زلیخا بوده و نام او را پیاپی می‌آورد.

کم کممیرزا بیکار و تنگدست می‌شود و برای گریز از فشارهای مالی به آموزش خطاطی و نسخه‌برداری کتاب‌ها و آموزگاری می‌پردازد و موفقیت‌هایی به‌دست می‌آورد، تا جایی‌که اجازه می‌یابد در یکی از حجره‌های مسجد/مدرسه شاه عباس گنجه بنشیند و به کودکان نگارش نستعلیق بیاموزد که در این زمان آخوندزاده نیز شاگرد او شده و افزون بر خط حکمت و عرفان نیز آموخت.

سرانجام میرزا شاعر و خطاط و آموزگاری توانا و نام‌ور شد. در ۱۸۴۰ م / ۱۲۵۵ ش به تفلیس می‌کوچد که آن روزها کانون اندیشه و ادب مترقی بود و جانشین آخوندزاده در مدرسه‌ی روسی تفلیس می شود و با پشتیبانی او آموزگار زبان و ادبیات  آذربایجانی در مدرسه‌ی قضامی‌شود و دوران شکوفایی میرزا فرارسیده، روزگارش نیک و خوش و سرگرم آموزش و آموختن، چنانکه به هنگام رفتن سروده‌ی "وداع با تفلیس" را در شکایت از روزگار می‌سراید.

او شش سال آنجا می‌ماند و با سرایندگان و دانش‌وران آذربایجانی و روس و گرجی و ارمنی و اروپای غربی آشنا و گاه همنشین می‌شود، کسانی چون عباسقلی باکیخانوف، آخوندزاده، خاچاطور آبوویان –بنیان‌گذار رئالیسم نوین ارمنستان.

در ۱۸۴۶ به گنجه باز می‌گردد و آموزگاری و شاعری می‌کند که از دوستانش در این دوران می‌توان شیخ ابراهیم ناصح و میرزا مهدی ناجی را نام برد.

در سال ۱۸۵۰ به تفلیس بازگشته و در مدرسه‌ی عالی نجبا به آموزش زبان آذربایجانی می‌پردازد و سرانجام در شانزدهم نوامبر ۱۸۵۲ م/ بیست و ششم آبان ماه ۱۲۳۰ش در تفلیس درگذشته و به خاک سپرده می‌شود.

  در میان شخصیتهای این دوره میرزا محمد علی کاظم‌بیک، عباسقلی آقاقدسی معروف به باکیخانوف، آخوندزاده، میرزا جعفر توپچی باشی، اسماعیل کوتکاشینلی، قاسم ذاکر، حاج زین‌العابدین شیروانی، میرزا آدگوزل‌بیک، میرزا جمال و کریم آقا فاتح از شمار افراد برجسته‌ای بودند که با نگارش کتاب‌ها، ترجمه و آموزش در مرکزهای علمی آن زمان ،از جمله در تفلیس، در توسعه شرقشناسی تاثیرگذار بوده‌اند.

فریدریش مارتین فون بودنشدت در ۱۸۴۱ م برای آموزش زبان‌های بیگانه به فرزندان شاهزاده گالیتزین به روسیه رفته و پس از سه سال به دعوت ژنرال نیدتگرات -فرماندار قفقاز- برای فراگیری زبان‌های شرقی به تفلیس می‌رود.

او با میرزا شفیع آشنا شده و از او زبان ترکی می‌آموزد و میرزا را با آثار کلاسیک غرب آشنا می‌سازد. او می‌نویسد: "هر بار پس از پایان درس او را با آثار گوته، هاینه، شیلر، تامس مور، و بایرون آشنا می‌کردم.

از بایرون بیشتر خوشش می‌آمد. هر مطلبی می‌خواندم احتیاج به تفسیر نداشت، میرزا همه را بدون شرح می‌فهمید."در سال ۱۸۴۴ میرزاشفیع دست‌نوشته‌های خویش را به بودنشتدت می‌دهد که بودنشتدت آن را هدیه‌ی دوستیِ میرزا در برابر سوغاتی‌ای می‌داند که برایش از ایروان برده بود. او می‌افزاید که میرزا با خط خودش و برای او در آغازِ دست‌نویس‌ها نگاشته و آن نوشته‌ها را "مفتاح العقول" نام نهاده بود که دربرگیرنده‌ی سخنان حکیمانه و فیلسوفانه‌ی آموزگارش بود: "به سبب رجا و التماس مکرر شاگرد و دوستم نشتدت افندی، من میرزا شفیع این مجموعه را که عبارت از قصاید، غزلیات، مربع، مقطعات و مثنویات خودم است، به او هدیه می‌کنم."

او آثار میرزا شفیع را در سال ۱۸۴۶ با خود به آلمان برده و گزیده‌ای از آنها را به آلمانی برگردانده و در برلن چاپ می‌کند و در باره‌ی این ترجمه می‌نویسد: "... آنجا که می‌توان اندیشه‌ی شاعر را عینن ترجمه کرد، من گفته‌های او را به زیور زبان آلمانی آراستم. بیشتر این ترانه‌ها در حضور من و جلوی چشم من آفریده شده‌اند. از این رو، شان نزول آنهایی را که در خاطرم مانده را آوردم."او سال‌ها بعد کتاب "هزار و یک روز در مشرق زمین" را چاپ می‌کند و بخشی از این ترجمه‌ها را در آن آورده و از چگونگی زندگی و نوآوری‌های میرزا سخن می‌راند و او را بعنوان سراینده چنین چکامه‌هایی می‌ستاید و می‌نویسد: "... وعده‌های تو به ثمر رسید، سرودهای تو در قلب زنان و دختران ما بهترین ماوا را پیداکرد، اکنون نام تو در باختر با احترام و افتخار یاد می‌شود."

سپس او کتاب کم‌حجم و پرآوازه‌ی "ترانه‌های میرزا شفیع" را به زبان آلمانی چاپ می‌کند وبه علت اشتیاق اروپاییان به فرهنگ مشرق‌زمین در آن روزگار به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، روسی، نروژی، هلندی، دانمارکی، لهستانی، چک، و حتی به زبان یهودی باستان ترجمه شده و فراگیر می‌شود.

از جمله میخاییل لاریبونوویچ میخاییلف نیز در مجموعه شعری که در سال ۱۸۶۲ به زبان روسی در برلن چاپ می‌کند سروده‌ای از میرزاشفیع رو می‌آورد. سروده‌ای نیز در مجموعه‌ی "روسکایا استارینا" به سال ۱۸۸۷ در سن‌پترزبورگ چاپ می‌کند و سروده‌ی دیگری از میرزا شفیع را در خود می‌گنجاند.

پس از میخاییلوف دیگران شاعران روس مانند و. مارکف، ر. رامشف، ن. ایفرت و دیگران نیز سروده‌های میرزا شفیع را در مجموعه‌های گوناگون ترجمه و چاپ کردند تا سرانجام ایفرت در سال ۱۸۸۰ ترجمه‌ی دیوان میرزا شفیع را به روسی در مسکو چاپ کرد.

بودنشتدت پس از فراگیری و نام‌آوری سروده‌های میرزا شفیع در سال ۱۸۷۳ ادعا نمود سراینده‌ی شعرها خود اوست و کسی به نام میرزا شفیع وجود خارجی ندارد! این ادعا با تایید برژه همراه می‌شود که به گفته‌های ملا احمد سلیانی –شیخ‌الاسلام قفقاز- استناد کرده و میرزا شفیع را شاعر ندانسته بود!

این ادعای سلیانی ادامه‌ی درگیری‌های شیخ‌ها و روحانیون با میرزا شفیع بود و اگر می‌توانستند وجود او را نیز نفی می‌کردند.ادعاهای بودنشتدت باعث شد تا سال‌ها "ترانه‌های میرزا شفیع فراموش شود و ترانه‌ها را "ترانه‌های بودنشتدت" بنامند.بودنشتدت در ترجمه‌ی شعرها امین نبوده و به سلیقه‌ی خود افزون و کاستی‌هایی داشته است و بنابراین همه‌ی سروده‌های "ترانه‌های میرزا شفیع" از آن میرزا شفیع واضح نمی‌باشد.

سروده‌هایی که به گفته حسین محمدزاده صدیق با رنگ و بوی آذربایجانی بیگانه است و حال و هوای آلمانی و اندیشه‌های کانت و کانت‌گرایان را به یاد می‌آورد.

اگر سلمان ممتاز در ۱۹۲۶ م سروده‌های میرزا شفیع را گردآوری و چاپ نکرده بود، چه بسا نام میرزا به فراموشی می‌گرایید و دست‌کم دیگر او را سراینده و شاعر نمی‌دانستند.

میرزاشفیع گنجوی به سال ۱۸۴۴ در تفلیس دیوان عقل یا دیوان حکمت را با گرایش و شعار عقل بنیان نهاد که دوستان و شاگردانش شرکت‌کنندگان آن بودند.

در این نشست‌ها آخوندزاده، بودنشتدت و چند شاعر و متفکر مسلمان و ارمنی و روس و گرجی آشنا به زبان و ادبیات ترک، زبان‌شناس و باستانشناسی آلمانی که بوندشتدت او را "ر" می‌نامد، حتا توریست‌ها نیز شرکت می‌کرده‌اند و درباره شاعران بزرگ آذربایجان گفتگو می‌کردند . و میرزا شفیع هم سروده‌هایش در انتقاد و طعنه‌زدن به اهل دین و دولت را آنجا می‌خواند.

از آنجا که آموزگار میرزا فتحعلی آخوندزاده بوده می‌توان او را از بنیانگذاران و پیشگامان جنبش ترقی‌خواهی در آذربایجان نامید. گاهی نیز او را روحانی ستیز و رییس انجمن فراماسونری نامیده‌اند. اما فریدون آدمیت به بررسی این ادعا پرداخته و منبع معتبری بر این ادعا نیافته و کار او را بیشتر آگاه کردن و باسواد نمودن مردم دانسته است.

تولستوی میرزا شفیع را ستوده و در نامه‌ای به آ. فت –شاعر هم‌روزگار خویش- گفته که "این شعرها سرشار از زیبایی است."

او به سال ۱۸۴۰ در مدرسه روسی تفلیس آموزگار بود و نخستین کتاب درسی به زبان مادری منطقه‌ی ترک زبان قفقاز و قره‌باغ را تهیه نمود.

از آنجا که آموزش زبان ترکی آزاد بود و کتابی هم برای آموزش در دسترس نبود، همراه با ای. گریگوریف –آموزگار زبان‌های شرقی آن مدرسه- به نگارش "منتخبات درسی" به زبان ترکی آذربایجانی همت نمود، که نخستینِ آن "فرهنگ ترکی آذربایجانی به روسی" در ۱۸۵۱ چاپ شد و به سبب دشواری‌هایی پخش نشد و دومین بخش کتاب که خود شامل دو بخش برای دبستان و دبیرستان بود پس از مرگش در ۱۸۵۵ در تبریز چاپ شد.

منتخبات به جز واژه‌نامه سه بخش اصلی داشت که متن‌ها و منظومه‌ها و سروده‌هایی از زبان عربی ترجمه شده و عبارت بودند از:- اندرزنامه‌های اخلاقی و گزیده‌ی مفصلی از روضةالصفا نوشته‌ی میرخواند- نمونه‌هایی از کتاب‌هایی مانند "قراباغ‌نامه" و "دربندنامه"- نمونه‌هایی از قصیده‌های محمد فضولی و مثنوی "لیلی و مجنون"بودنشتدت پس از "هزار و یک روز در مشرق زمین" دو کتاب به نام او چاپ کرد.

نخستین به نام "ترانه‌های میرزا شفیع" در سال ۱۸۵۱ و دیگری به‌نام "باقی میراث میرزا شفیع" در سال ۱۸۷۳.در "ترانه‌های میرزا شفیع" زندگی ارزشمند است و چکیده‌ی آن سه چیز است: ۱. آزادی ۲.بهره‌وری از خوشی‌ها و لذت‌های این جهانی ۳. طنز و انتقاد از زهد و ریا.

نوشته‌های میرزا را شاعری بنام سلمان ممتاز به سال ۱۹۲۶ م و در ۸۱ مصراع گردآوری نمود و از نابودی آنها جلوگیری نمود.اکنون از آن همه سروده تنها سه غزل و یک نوشته به زبان فارسی و یک غزل، یک مخمس، یک قطعه، سه تک‌بیت به زبان ترکی آذربایجانی و نیز چند رباعی برجای مانده است.

درون‌مایه سروده‌ها دوستیِ پاک و بی‌آلایش عاشق نسبت به معشوق است و برتری عشق: "تنها مرهم و راز دل من اوست". او از حسن مطلق دم می‌زند، گونه‌ای از باورهای "وحدت وجود"ی، نیز از خرافات بیزار است.

غزل ترکی آذربایجانی زبان آن که سلمان ممتازِ شاعر آن را نخستین بار منتشر کرد اینگونه آغاز می‌گردد:

نه قدر کیم فلکین ثابت و سیاره‌سی‌وار،اول قدر سینه‌ده غمزه‌ن اوخونون یاره‌سی‌وار

ترجمه:زخم تیرِ غمزه‌ی تو بر سینه‌ی من گویا به شماره‌ی ثابت‌ها سیاره‌های فلک است

او در یک رباعی می‌سراید:جان و تن من فدای یک بوسه‌ی یار         آمال و خیال من بر او باد نثار

عاشق منم و به عشق او در غم و درد         شیدا منم و به هجر او زار و نزار

نثرمیرزا شفیع:

مه نو سفرم!

رفتی ز نظر،دیده ز دل اشک روان کرد   رسمی است پی نوسفران آب فشان کرد

و اللّیل اذا یغشی! هلاک عاشق شب فراق است. و النّهار اذا تجلّی! سرمایه‌ی عمر روز وصال... وداع دوستان رسمی است قدیم، و اطوار یاران خلقی است کریم. پس از چه جهت آن مبدل به لاف شد و این متغیر به خلاف؟

ای شهره‌ی شهر، از چه شدی شهربه‌شهری؟   کلّ بدری اذا سیرته فسیرته که هلالی
دور از تو اگر دیــــــــــــــده چنین خون جگر ریخت   ما تنـــــــــــــــظر قد وجهک الاّ بخیالی

کدام خاک راه به تقبیل گَرد لعل سمندت سر به چرخ برین است. و کدامین سرمنزل ز نسیم طره‌ی مشکینت رشک صحرای چین؟

در خانه‌ی زین جلوه‌کنان،عربده‌جــویان   هرجا که،بدین شکل و شمایل بخرامی
از رشک شود چرخ برین حلقه بگوشت   وز عجز نهد ره به جبــین داغ غلامی...

هرجا که اشراقات قلبی است، چه دعا،چه سلام؟ و آنجا که برید محبت است چه قاصد، چه پیام؟

صدر حرم وصل تو را راه صبا کو؟   یارای گذشتن نکند پیک خیالم

بازآی، بازآی که، بی‌تو دیده را نور نیست و دل را سرور نی.

نه چاره‌ی خنده،نه مجال گفتار   نه زهرهء نشست، نه یارای رفتار
نه قدرت صبر، نه قوّت آه   جان در کف و چشم بر راه

بازآی، بازآی، خورشید طلعت بنما. پرده از جمال بگشا.مجلس حریفان بیارا. چه جای قطعاً ایدیهین؟

دست از ترنج عجب نیست نشناختن، بریدن  

در تار هر کمندت صد سر بریده داری

 

او در بسیار از سروده‌ها زهد و شبخ‌الاسلام‌ها و زاهدان و مفتی‌ها را به چالش کشیده و با چاشنی طنز و کنایه آنان را به سخره می‌گیرد و کاستی‌های زندگی را برمی‌شمارد، بویژه در منظومه‌های "تیمور"، "درویش"، "سعدی و شاه"، "پرسش و پاسخ".

در یکی از آنها می‌گوید:نادان را باش که دنیا را به خود تنگ می‌گیردو به امید حوری‌ها و قصرها می‌نشیندما را از آتش دوزخ مترسانخردمند را از سخن پوچ باکی نیست مفتی را بگویید هرچه خواهد افسون کند.

بودنشتدت در کتاب "هزار و یک روز در مشرق زمین" می‌گوید: "روزی میرزا شفیع را خشمگین دیدم که می‌گفت از من بازی خرس می‌خواهند و در توضیح آن گفت چنان که دندان‌های خرس را در می‌آورند و خودش را نیز به زنجیر می‌کشند و می‌گردانند. مرا نیز خواهند که دهان بربندم و به ساز آنان برقصم. به من می‌گویند که با شعرهای لامذهب خود جوانان را ازراه به‌در می‌کنی."

 



ندای آذربایجان

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: